"پیشونی نوشت"

ساخت وبلاگ
من هرگز اهل غر زدن و ناله کردن نبودم. خیلی جوون بودم که معنی تنهایی زندگی کردن و مستقل بودن رو فهمیدم. همیشه هم معروف بودم به صبوری و استقامت. هیچ وقت دوست نداشتم اطرافیانم با دیدن قیافه ی درهم و ناراحتم حالشون گرفته بشه. حتی اگه دلم پر بود خیلی وقتا، کسی متوجه نمیشد. ولی بعد از رفتن تو،عمده ی حرفام شد گله و شکایت از خدا و بنده هاش. هی شد نق زدن و ناله کردن از ظلم و جور روزگار... الان یه مدتی میشه خیلی دارم سعی می کنم به شیوه ی جدید زندگی عادت کنم. جدا از بحث تنها شدن دوباره و چند باره، بدونِ تو زندگی کردن خیلی سخت و نفس گیره. امیدوارم بتونم هر چه زودتر همون آدم محکم سابق بشم... "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 16:20

یادش بخیر... مرداد 95 روز تولدم حالت انقدر بد بود که فقط 2تا پیام برام فرستادی. پیام هایی که اندازه ی تمام هدیه های گرون قیمت دنیا ارزشمند بودن. اولی با این مضمون:"تولدت مبارک غزلم! لحظه های عمرت به زیبایی چشمات و به شیرینی خنده هات. دوستت دارم و برات تمام عاشقانه های دنیارو آرزومندم. علیرضا"و پیام دوم که با خوندنش قلبم زیر و رو شد:"خواستنی ترین دختر دنیا تولدت مبارک. به بودنت می بالیم و سعادت و سلامتت رو آرزو داریم. از طرفِ مامان و بابا"!باورم نمیشد انقدر خوب بتونی حس و حالمو بفهمی و یادت مونده باشه اون یک باری که بهت گفته بودم خوشحالم که خدا به جای همه از دست رفته هام تورو بهم داد. اینکه تو همه کس من شدی حتی پدر و مادرم!تمام روزهایی که تو کنارم بودی هرگز تنهایی رو حس نکردم حتی جای خالی پدر و مادرم رو و از روزی که رفتی (پایان همون مردادِ لعنتی) انگار بی کس ترین آدم دنیا شدم. بخصوص روز تولد امسالم که جای خالی ت رو به شدت حس کردم. نمی دونم چرا بازم این موضوع برام تداعی شد. شاید دلیلش دیدن عکسای تولد دوستم بود که همسرش براش جشن گرفته بود. البته دلیلش خیلیم مهم نیست. من هیچ وقت خاطرات با تو بودن رو از یاد نمی برم... +برای اون روزهای رویایی که با همراهی و همدلی ت زیباترین بخش تقدیرم رو رقم زدی، تا آخرین لحظه ی زندگی م ازت ممنونم. روحت شاد مرد بزرگ... "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 16:20

از صب درگیر خوندنِ یه وبلاگ بودم. توی وبلاگ های بروز شده پیداش کردم. با همون ۲٬۳تا مطلب اولیه جذب و ترغیب شدم از هر فرصتی برای دنبال کردن مطالبش استفاده کنم. نکته ی بسیار مهمی که در وهله ی اول توجهمو جلب کرد سادگی و روانی نگارشش بود. بیشتر که پیش رفتم متوجه شدم نویسنده ش آقایی اهل مطالعه و پژوهشه (تشخیص مونث و مذکر بودن این دوست عزیز بر اساس نام نویسنده بود و پروفایلی هم نداشت). خیلی لذت بردم و با اطمینان می تونم بگم جزء معدود وبلاگ هایی بود که می‌شد ازش بهره ی مفید برد. بعد از مطالعه ی تمام مطالب این وبلاگ ناخوداگاه یاد پدرم افتادم که مرد بسیار آگاه و فرزانه ای بود یا به تعبیر من فاضل! پدر من دانش آموخته ی رشته ی حسابداری در سال های قبل از انقلاب بود. ینی زمانی که کمتر خانواده هایی به تحصیل اون هم تا فارغ التحصیلی از دانشگاه بها می دادن. پررنگ ترین خصیصه ای که از پدرم بخاطر دارم سرگرمی های اوقات فراغتش بود که مطالعه ی کتاب و حل جدول وسیع ترین بخش این سرگرمی ها بود. فرصت بیشتری هم اگه میسر می‌شد به نوازندگی ساز و تمرین آواز و کاشت گل و گیاه و سفرهای مختلف می گذشت که من غالبا همسفرش می شدم... بعد از پدرم تو برای من همون آقا معلم دانا و فرزانه ای بودی که با صبر و حوصله ی زیاد درس های بزرگ و ارزشمندی به من دادی بدون اینکه سر کلاس درست نشسته باشم و همیشه غبطه خوردم به دانش آموزانی که د "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 16:20

داشتم یه مطلبی می خوندم توی محل کار، یه دفه یاد "الهام" افتادم. یه دختر فوق العاده خوش قلب و معصوم و دوست داشتنی. به واسطه ی یه دوست وبلاگی راهِ دور با هم آشنا شدیم و 2باری همدیگه رو دیدیم. درست زمانی که اونم درگیر عشقی پردغدغه و پرتنش شبیه عشق من و علیرضا بود. راستش از اونجایی که خیلی برام ارزش داشت نمی تونستم نسبت به سرنوشتش بی تفاوت باشم به همین دلیل سعی کردم به طرق مختلف بهش بفهمونم راهی که در پیش گرفته به مقصد نمی رسه. البته این حس درونی من بود. نمی دونم چرا اون همه براش نگران بودم شایدم چون داستان عشق ما تلخ ترین پایان ممکن رو داشت. خلاصه علیرغم همه ی تلاشی که کردم و با وجود کلی نصیحت و خواهش و آوردن یه سری مستندات، اون دختر طفل معصوم ازم دلخور شد و رابطه مون قطع شد. شاید فکر می کرد حرفای من از سر حسادته و حق داشت نتونه درک کنه من چه آشوبی توی دلم بود و چطور گُر گرفته بودم از رفتن علیرضا. خدا خودش به نیت بنده هاش کاملا آگاهه و می دونه من فقط به حال خراب بعد از جدایی شون فکر می کردم و نمی خواستم به درد من گرفتار بشه. اما اون متوجه نشد و راه خودش رو ادامه داد. منم که دیدم هر چی بیشتر اصرار کنم اون ذهنش نسبت به من خراب تر میشه بی خیالش شدم. نمی دونم الان کارشون به کجا رسید چون این موضوع برای چند ماه پیش بوده. امیدوارم الان هر جا و با هر کسی هست موفق و سلامت و در آرامش باشه. شک ن "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 16:20

شبیه ماهی جا مانده در تُنگی دلم تنگ ستبه تُنگی تشنه می مانم؛ درونم مملو از سنگ ست نمی خواهم صدایی  بشنوم حتی خودم را همکه غیر از سازِ لبخندت هر آوازی بدآهنگ ست هنوز از این مسافت چشم من سر درنیاورده ستکه تا لمسِ سرابِ دست هایت چند فرسنگ ست خیالت مثل شمسی روشن اما گاه مولاناستکه گاهی رومی روم ست و گاهی زنگی زنگ ست تو دریایی و من آتشفشانی دائمم... افسوسکه از آغاز، بین آب و آتش دائماً جنگ ست بیا یک بارِ دیگر مثنوی پردازِ طبعم شوغزل در وصفِ تو تنگ ست؛ بی احساس و بی رنگ ست برایت مثل ابری در زمستان اشک می ریزممن آن برگم که از شوقِ قدم های تو پاییزم هراسی نیست از این سنگلاخِ سخت در راهمبه دریا می رسم هر چند من یک رود گمراهم من از پا در نمی آیم به این غم های طولانیمن از پا در نمی آیم تو این را خوب می دانی اسیرت می شوم؛ یک دام، یک ترفند هم کافی ستبرای  صیدِ من یک اخم، یک لبخند هم کافی ست اگرچه گفتن از وصلت چو قولی بی عمل باشدولی این شعرِ آخر، آخرش باید غزل باشد! به سویت می شتابم با امید قربِ چشمانتدر آیینِ من عاشق پیشگی "خیرالعمل" باشد بیا تا بودنت مضمونِ یک دفتر غزل باشدبیا ای ماه! تا هر ماه من ماهِ عسل باشد! +تبریک به جناب "سعید تاج محمدی" که پس از سرچ در گوگل متوجه شدم غزل-مثنوی بسیار زیبای بالا که بارها با خوندنش بغض کردم و گاهی اشک هم ریختم، سروده موندگاری از ایشونه. امیدوارم هر جا هستن "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 16:20

برگشتم سرِ جای قبلم ولی دیگه برام مهم نیست. الان به یقین رسیدم که دوره ی "باید کسی باشد..."ها دیگه گذشته. اگه بخوای راحت و آروم و بی دغدغه زندگی کنی، هیچکس نباید کنارت باشه. بهترین راه رسیدن به آرامش تنهاییه. جواب اعتماد توی این دوره و زمونه شکستنه. تاوقتی به کسی نزدیک نشدی در امانی. تا وقتی دل نبستی درگیر غم و غصه و درد و داغ نمیشی. این یک هفته بستری شدن توی بیمارستان علیرغم حال خرابی که داشتم فرصتِ خوبی بود برای فکر کردن. فکر کردن به خودم، به زندگی چند سال اخیرم، به ادم های دور و برم... به این نتیجه رسیدم که "خودکرده را تدبیر نیست"! راستش دنیای خالی از تو خیلی تهوع آوره. هر جوریم سعی می کنم با نبودنت کنار بیام باز یه اتفاقی میفته جای خالی ت رو بیشتر احساس کنم. می دونی علیرضا... خیلی خسته ام از دورویی و عدمِ صداقت این جماعت. آدم هایی که فکر می کنن پنهون کاری و موذی گری، زرنگی و زیرکیه. حالا صرف نظر از این قسمتش، چیزی که بدجور دلتو می سوزونه و روانت رو به هم می ریزه اینکه که فکر می کنن با هالو طرفن. البته مقصر این قضیه هم فقط و فقط خود آدمه. به هر حال الان فهمیدم نباید به هیچ کس اعتماد کنم. شاید تنها بودن خیلی عذاب آور باشه و یه درد بزرگ به حساب بیاد اما با آدم ها بودن هراز و یک درد برات میاره که بیشتر داغونت می کنه. لطفاً برام دعا کن از شرِّ آدم ها دور بمونم... همیشه مراقبم باش... "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : دردهایم, نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 16:20

جانِ دلم!چه روزها و چه شب هاییکه پی در پی آمدند و گذشتندو من در پیله ی اندوهِ رفتنت مچاله تر شدم...نه لذّت پاییز و پرسه های زیر باران را چشیدمنه شور و اشتیاقِ زمستانو برف بازی در حیاطِ کوچکِ خانه مان...سال به نیمه رسید و گذشت...نوروز آمد اما عیدبه خانه ی سیاهپوش دلم پا نگذاشتگفته بودم که سالِ بی تو را تحویل نمی گیرم!این شد که چیزی از بهار و شکوفه هایش نفهمیدماز تابستان و زیبایی و سرسبزی اش نیز؛این "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : امیدِ,وصالِ,زنده,دارد,گذشت, نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 79 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 5:10

تلفن زنگ می زند و می دانم تو پشت خط نیستی... چه کسی باور می کرد ندیدنت، رنگِ سال به خود بگیرد و من که هفت روز هفته، لحظه شماری می کردم برای دیدنت، تاب خواهم آورد روزها دوری از تو را؟! در غیابِ تو، کوهی از کتاب را ورق زدم؛ نیچه را چنان دوره کردم که به برادر تنی من بدل شد! در غیابِ تو، ترانه های تکان "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 104 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 4:08

دیشب بازم غرق بودم تو گذشته. از ابتدای روزای جوونی رو ورق زدم تا رسیدم به تاریخ ظهور تو. قبل و بعدش رو با هم مقایسه کردم. قبلش تلخ بود و بعدش کُشنده! تنها بازه ی زمانی با تو بودن شیرین بود و ارزشمند برای یک عمر ذخیره کردن در حافظه ی بیمارم. حافظه ای که این روزا گاهی یک ساعت از زندگی رو به زور توی خو "پیشونی نوشت"...ادامه مطلب
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 93 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 4:08

باورم نمیشه! قلبم هنوز داره تند می زنه. چند دقیقه ی پیش یه دفه دلتنگ حال و هوای وبلاگت شدم. وقتی آدرس رو تایپ کردم و صفحه باز شد هنگ کردم. پست جدید! یه جوری گر گرفتم که هنوز بدنم حرارت داره. الانم چشمام از شدت اشک نمی بینه. نمی فهمم چرا برادرت اینکارو کرده. چطور به خودش اجازه داده به خصوصی ترین حریم احساسی ت نفوذ کنه. وای علیرضا! کاش پسوردت رو نمی ذاشتی. حالم واقعا بده. خیلی بد... دارم خفه میشم...

"پیشونی نوشت"...
ما را در سایت "پیشونی نوشت" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1pishuni-neveshtc بازدید : 68 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 4:08